« دیدی آخر به کجا عاقبت کار کشید ؟
عشق ، مارا به سر کوچه وبازار کشید »
دیدی ان ماهرخ پرده نشین ساحره یود
دست ما را بگرفت و سوی زنار کشید
دیدی آن لعبت ، شیرین سخن خوش گفتار
بعد آن قول و قرار ، پرده انکار کشید
همچو مجنون به خدا عاشق لیلی شده ام
چون عنایت ننمود کار به اصرار کشید
مثل بیژن به دل ، چاه سیاه افتادم
به که گویم صنما ، کار به آزار کشید
گر نداند که چرا در دل چاه سیهم
چون عذابیست که حلاج سر دار کشید
تیشه فرهاد خواهم که زنم بردل خویش
گرچه تیر مژه اش زحمت این کار کشید
ای ، رها : توبه نما از می معشوق مگو
که مغول تاخت کنان کار به اترار کشید
8-10- 88
نظرات شما عزیزان: