برایم نوشته بود : دیگر دنبال من نیا . تماس
نگیر . اس نده . سر کوچه منتظرم نباش .
از دورهم نگاهم نکن زیرا هرچه بین ما بوده
تمام شده . پس خواهش میکنم مزاحم نشو .
اول باورم نشد موضوع جدی باشد فکر کردم
دلش خواسته کمی بامن شوخی کند و سر به سرم
بگذارد . وقتی به او زنگ زدم تلفن را خاموش کرد شک کردم
باید اتفاق ناگواری رخ داده باشد . وقتی چند روز دورادور
او را تعقیب کردم همه چیز برایم روشن او عشق با شکوه
مرا با یک بنز آلبالوئی عوض کرد بود . هنگامی که
اورا دست در دست آن جوان دیدم سراپایم به آتش کشیده شد
وقلب بیچاره ام خود رادیوانه ورا به قفسه سینه ام کوبید . در همین
حین صدای بغض آلود خواننده ای از دور توی گوشم پیچید :
( ترا با دیگری دیدم که گرم گفتگو بودی
با او آهسته میرفتی سراپا محو او بودی
گناهت را نمی بخشم . گناهت را ...)
به دلم گفتم : دلکم آسوده باش وبه این صدا گوش کن تا دریابی
او نیز سالها پیش به این درد مبتلا بوده ، پس خوشحال باش
که تنها تو نیستی که به این غم مبتلا هستی .
نظرات شما عزیزان: