نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 گهواره و گور

 

 یادم می آید وقتی بزرگترها می خواستند ما را تشویق به کسب علم نمایند

 می گفتند : زگهواره تا گور دانش بجو » امروز ما با چشمان از حدقه بیرون زده

 مشاهده می کنیم کسانی که طبق توصیه بزرگترها به کسب علم ودانش

 پرداخته اند واز دانشگاه با مدرک فوق لیسانس بیرون آمده اند مشغول

 مسافر کشی یا شلغم فروشی هستند . از این جهت ما کلی به خودمان

 آفرین می گوئیم که به حرف ننه جان ، جهت با سواد شدن گوش ندادیم .

 از جهتی چون ما نابغه هستیم پی بردیم آن پند بزرگترها دیگر کاربرد ندارد

 به همین خاطر آن را به این صورت اصلاح کردیم :

  زگهواره  تا گور  برو کار کن                    برو  فکر ناشتا و  افطار کن

  خواهش دارم بیش از این ما را شرمنده نکنید . بهتر است بجای کف وهورا

 نظر خود را مرقوم فرمائید .                   متشکرم

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 24 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 ما قبلا به شما دوستان نادیده توصیه اکید کرده بودیم .

 به شما گفته بودیم  مارا دست کم نگیرید چون بی شک

 ما یک شخصیت جهانی هستیم اما برخی از دوستان ما را

 مسخره کردند . حالا که مدیر یک وب  کاملا آمریائی به وب

 ما آمده وبرایمان یادداشت تبادل لینک گذاشته است بازهم

 میخواهید ما را دست کم بگیرید ؟ آقا جان با نوشته های ما

 با احترام بیش از حد برخورد کنید در ضمن باز تاکید می کنیم

 ما را فرت وفرت لینک کنید چون ،خارجکی ها هم به وب ما

 سر میزنند و درخواست تبادل لینک می کنند . اگر یک آدم

 شکاک به گفته های ما شک دارد می تواندبه یادداشت های

 ما تبادل لینک می کنیم مراجعه نماید . ما آنچه لازم بود گفتیم

 شما خود دانید .

نوشته شده در تاريخ شنبه 23 آذر 1398برچسب: تبادل لینک می کنیم ,, توسط بی امید |

 

 آقا جان ، خانم جان .  گلم ، نفسم ، عزیزم ، جانم ،ما یکبار به جان ننه جان

 سوگند خوردیم، با اینکه ماه شب چهارده هستیم بدون تکبر وغرور واین

 قبیل حرفهای صد من یک غاز ، حتی با عصمت کچل هم تبادل لینک می کنم .

 آما طبق دستور مدیرت محترم سایت به شرطها و شروطها . شرطش هم این

 این است که طبق فرمان مدیرت سایت ، ابتداء ما را با عنوان maheshabe14

لینک کنید تا مدیریت هم شمارابطور اتو ماتیک لینک نماید .

 

                        ( لطفا جدی تگیرید . ) وتبادل لینک کنید

 

                                                        متشکرم

 

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 23 آذر 1398برچسب: ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند , کاش می گفتی ,,,, توسط بی امید |

 تا به کی غم هست و هجران تا به کی

تا به کی فکرم پریشان تا به کی

 در غم هجر تو مبسوزم بیا ای نازنین

تا به کی هستی تو پنهان تا به کی

 

 « ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند

  کاش می گفتی که هجران را چه درمان کرده اند »

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

  بی تردید شیطان باعث اخراج بنی آدم از بهشت گردیده است . گویا این موجود

 رجیم نسبت به آدم حسادت ورزیده است . گویا همین حسادت سبب گردیده

 که وی فرمان مستقیم خداوند را اطاعت ننماید تا توسط رحمان ورحیم از

 درگاه احدیت برای همیشه رانده شود . آما نکته ظریف وقابل دقت این حکایت

 اینجاست که آدم وحوا در بهشت دارای فرزند نمی شوند . زیرا اولین فرزند آنها

 روی زمین متولد میشود . آیا شیطان بدون رخصت از خداوند باعث اخراج آدم

 از بهشت شده است ؟  یا به قول ناصر خسرو :

 

 خدایا راست گویم فتنه از توست

 ولی  از ترس  نتوانم  چغیدن

 به آهو میزنی  بانگ که بگریز

 به تازی میزنی هی بر دویدن

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1398برچسب: چه غم انگیز است روزی که خانه از وجود پدر تهی میشود ,, توسط بی امید |

 

 افسوس که دیگر خبری از پدرم نیست

 جز حسرت و افسوس کسی همسفرم نیست

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 22 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

  

  آنچه از گریه غم انگیز تر است

 شب جمعه سر قبر پدر است

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

  « دیدی آخر به کجا عاقبت کار کشید ؟  

                           عشق ، مارا به سر کوچه وبازار کشید »

  دیدی ان ماهرخ پرده نشین ساحره یود

                          دست ما را بگرفت و سوی زنار کشید

  دیدی آن لعبت ، شیرین سخن خوش گفتار

                         بعد آن  قول و قرار ، پرده انکار کشید

  همچو مجنون به خدا عاشق لیلی شده ام 

                        چون عنایت ننمود کار به اصرار کشید

مثل  بیژن  به دل ، چاه سیاه  افتادم

                       به که گویم صنما ، کار به آزار کشید  

گر نداند که چرا در دل چاه سیهم

                   چون عذابیست که حلاج سر دار کشید

تیشه فرهاد خواهم که زنم بردل خویش

                   گرچه تیر مژه اش زحمت این کار کشید

ای ، رها : توبه نما از می معشوق مگو

                   که مغول تاخت کنان کار به اترار کشید

    

    8-10- 88

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 آنچنان عاشقم و ، شیدایم

 نه به فکر خودو ، نه فردایم

سرخوش ومست ز عاشق شدنم

عاشقم  عاشق  پا بر جایم

بی گمان قصه سودا زدگی میدانم 

ره رو  منزل عشم  ولی اینجایم

گل وبلبل به هم آمیخته اند در شب عیش

طالع  نحس نگر در شب عیش تنهایم

ره به مسجد ندهندم که تو بی تقوائی

« مرغ باغ ملکونم » نه بی تقوایم

ما زجام لب تو باده ناب نوشیدیم

پس غمی نیست که در هردو جهان رسوایم

ما فنائیم  ، فنائیم  ، فنائیم  فنا

سایه وار  تا به ابد در پی تو می آیم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 آذر 1398برچسب:آیا من بدون اینکه او آگاه باشد مرتکب گناه شده ام ؟ مگر امکان دارد ؟, توسط بی امید |

 

  آیا شما ، بله منظورم خود شما که اکنون مشغول مطالعه این پست هستید

است . شما می توانید بی آنکه لحظه ای به فکر فرو بروید بگوئید هم اکنون به

چه می اندیشید ؟ البته کار زیاد سختی نیست زیرا ما اغلب اوقات در رویا

هایمان غوطه وریم . راستی رویاهای شما چه رنگی است ؟ می پرسید

 رویای من چه رنگی است ؟ اندکی از رویاهایم را شرح میدهم .

 

 یارب زگنه دمی رها نیستمی

هردم به گناه دگری  زیستمی

گر جمله گناهم زکرم عفو کنی

تا آخر عمر زشوق بگریستمی

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

   « هرکجا تو با منی من خوش دلم            گر بود در قعر گوری منزلم »

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

   بی شک عکس ها با ما حرف میزنند . از غم از شادی و از مرگ . و این آخری بی تردید معمای حل نشدنی

   خلقت است .برگشت ناپذیر است . دردی بی درمان است . انسان هرگز پی نخواهد برد چرا مرگ وجود دارد .

   چرا ناگهان از کمین گاه خویش بیرون می جهد و یقه یکنفر را میگیرد و همراه خود به سرای باقی میبرد .

   جائی که هیچکس نمیداند کجاست و چه چیزی در انتظار ورود انسان است . شاید این دختر وقتی

    زنده بود در رویا هایش یک سرزمین آرزوها  داشت . شاید سرزمین آرزوهای او چنین بود ،، شاید .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 

                       چه کسی میداند  او چرا گریان است ؟

   

 

یکی از شاد لحظه های زندگی دو روزه بنی آدم است . لحظه ای که انسان چنان سر شوق 

 

آمده است که حس میکند قادر است کوه را روی دوشش بگذارد و رخت جنگ با تمام موانع را

 

به تن نموده و رهسپار میدان جنگ با مخالفین شود . اما افسوس که بعد از ازدواج وپیوند ب

 

اصطلاح ابدی ، کاخ آرزوها به سرعت فرو می ریزد زیرا مرد پی میبرد زن یک سبندرلای تقلبی

 

است زیرا بجای بوی معطر عطر بوی پیاز و زردچوبه میدهد. زن هم متوجه میشود شاهزاده

رویاهایش نه تنها  اصولا شاهزاده نبوده است بلکه قادر نیست دو عدد نان سنگک به خانه بیاورد .

 

 

 سفری کوتاه به دنیای  شاد و بدون نیرنگ بچه ها ، بی تردید این عکس ،

 بی اختیار ما را به دنیای سالهای گذشته خودمان رهنمود می شود . براستی یادت

 بخیر دوران کودکی من . ایکاش  اجتماع بیرحم بزرگترها برای لحظاتی کوتاه

 به من اجازه میداد به دنیای شاد کودکی باز گردم . فقط برای چند روز آیا

 مییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییشود ؟

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 16 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 « آنکه هرشب هوس سوختن ما می کرد

   کاش می آمدو از دور تماشا می کرد »

  دیشب بازهم تا دل صبح ، سر کوچه  چشم در راه بودم

  اما دریغ زیرا تو بازهم نیامدی ومن یک شب دیگر به تعداد شبهای

 دیر پای زمستانی را بی آنکه حتی صدای پای آشنائی به گوشم

 بخورد در تنهای وسکوت زشت کوچه سپری کردم .

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 15 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 به اعتقاد شما کدام یک از این دو مجسمه به بودا

 به نظر شما کدام مجسمه به بودا تعلق دارد ؟

 آیا مجسمه خوابیده  به وبودا تعلق دارد ؟

 یا مجسمه ایستاده ؟

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 15 آذر 1398برچسب: صد در صد موافقم عزیزم ,, توسط بی امید |

 

 آقا جان ، ما به جان ننه جان سوگند موکد یاد می کنیم

 با لینک شدن صد در صد موافق هستیم . با توجه به اینکه

 ما ، ماه شب چهارده هستیم حتی حاضریم با اختر کچل

 هم تبادل لینک کنیم . بنابراین خواهش داریم محض رضای

 ( ایشتار ) با منت گذاشتن سر ما ، ما را لینک کنید و اجازه

 بدهید از شدت ذوق مرگی خودمان را داخل دره قران سر نگون

 کنیم .

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 ای همسفران حیف جوانی بگذشت

       گردون به مراد دل من هیچ نگشت

              خواهم که زنم سنگ به پای گردون

                  شاید که ز دور بیفتد این چرخ پلشت

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 11 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 آقا جان ، ما کلی زحمت کشیدیم . کلی دردسر متحمل شدیم .

 کلی شبها تا صبح بیدار ماندیم و دود چراغ خوردیم تا توانستیم

 این مطالب را در این وب بگذاریم ولی انگار نه انگار . بهر حال ما

میپزیریم که امکان دارد بعضی از مطالب مورد توجه برخی واقع شده

باشد وصد البته بعضی مطالب هم مقبول نیفتاده است .

 بی تردید برخی هم از مطالب ما خوششان نیامده است .

 ببینید ما چقدر آدم دانشمند ، دانا و در عین حال متواضع

 هستیم که در مورد موافق ومخالف با یک لحن صحبت می کنیم

 بنابراین از شما هم با همان لحن گله می کنیم که چرا مخالف

 ویا موافقت خود را در مورد پست های این وب قلمی نمی کنید ؟

 چرا با منت گذاشتن برمن نظر خود را در مورد مطالب نمی نویسید؟

 خواهش دارم  در یک خط نظر خود را قلمی کنید . همین متشکرم.

 

 

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 ای همسفران گهی زمن یاد کنید

 با یاد زمن دل مرا شاد کنید

 مردم به خدا در غم هجران نگار

 پس قبر مرا به گریه آباد کنید

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 بی تردید هر روز در بدن ما هزاران سلول از بین میروند و

 سلولهای جوان جای آنها را میگیرند در حالی که ما ابدا

 از مرگ انها با خبر نمی شویم . اما چنانچه از مرگ آنها

مطلع هم بشویم هرگز بخاطر نبودنشان مکدر ومتاثر

نخواهیم شد زیرا آنچه برای ما دارای اهمیت می باشد

حفض و سلامتی بدن است .لذا از مرگ هزاران سلول

که تا دیروز مشغول خدمت به ما بودند نگران نمی شویم

آیا برای جهان هم مرگ میلیونها انسان دارای اهمیت

نیست ؟ چون اطمینان دارد  مرگ میلیونها انسان ،

در جهانی با این عظمت یک واقعه مهم به شمار

نمی آید ؟

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 نازنینا تو بدان روضه رضوان به تمنا ندهید

 نه چنین نیست ، به چشمان فریبا ندهند

 که عمل باید و احسان و نکو کاری محض

 پرو بالی چو  عقابان به مگسها ندهند

 مگریز ار بر عاشق دیوانه خویش

 با نشان باش که جنت به تو بیجا ندهند

 خالی از فتنه و نیرنگ و دغلبازی شو

 یوسف حسن به ارزان به زلیخا ندهند

نوشته شده در تاريخ جمعه 8 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 دیدی دلم شکست ؟

 دیدی عشق افسانه بود ؟

 دیدی صداقت خریدار ندارد ؟

 دیدی جام بلورین قلب

 از دست که که ندانست قدر ان

افتادو بی صدا شکست ؟

دیدی دل حزین من

در میان سکوت رسانه ها

با پای خود مسلخ رفت و مرد

دیدی دلم هنگام شکوفه زدن

در اولبن حزان پژمرد

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 حاجی به طواف کعبه رفت باز آمد

 ما به قربان تو رفتیم همانجا ماندیم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

از خدا که پنهان نیست از شما چرا باشد ،به جان ننه جان

دلمان سخت گرفته است . جوری دلمان گرفته که قصد کرده ایم

بعد از نوشتن این مطالب ، خودمان با سر داخل ( دره قران ) بیندازیم

حتما از سر دلسوزی و این قبیل حرفا ،می پرسید : چرا می خواهی

خودت را خود کشی کنی ؟ این که سوال ندارد واضح وروشن است از

دست چه کسانی ما تصمیم گرفته ایم خودمان را خود کشی کنیم

خب مثل روز روشن است که ما از دست شما خودمان داخل دره قران

پرت خواهیم کرد . می پرسید : چرا ؟ آخر مگر میشود هزار نفر از یک

 مطلب بازدید بکنند ولی از بین این هزار نفر یک نفر با یک مطلب

 مخالف نباشد ؟ مثلا همین مطلب (من به سرنوشت اعتقاد ندارم )

یعنی نیابد یک مخالف داشته باشد ؟ یعنی یکی نباید نظر بگذارد :

شما بیجا میکنی به سرنوشت اعتقاد نداری . مگر نمی دانی حدود

120 آیه در قران وجود دارد که در انها به طرق گوناگون به سرنوشت 

ازلی از پیش تقریر شده اشاره شده است .

 

( باکلی معذرت خواهی از شما خوبان ، مخلص فراموش کرده بودم

که دروازه قران شیراز حدود 20 سال است که دیگر دره ندارد .)

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 6 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

بی تردید از خدای مهربان ، عادل و دانا بعید است انسان را در زندانی به نام

 

سرنوشت محدود نماید ودر کنار این محدود بودن انسان ،  یک جهنم هفت طبقه

 

ایجاد نماید .

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

برخی از سایت ها ، استاد ذبیح الله را مورد فحاشی قرار داده و وی را که بی تردید

یکی از خادمین این ملت بود عامل نفوذی بیگانه معرفی کرده اند . در حالی که

 وقتی استاد منصوری شروع به نگارش و انتشار سلسله مقالات خود در برخی از 

  مجلات نمود از عوام که بگذریم حتی قشر اندک تحصیل کرده هم با مطالعه

 بیگانه بود . بی شک استاد منصوری حق غیر قابل انکار ی بر کسانی که در دهه های

  چهل به بعد جدب مطالعه شدند دارد .زیرا رمانهای تاریخی وی که  ساده وروان نوشته 

 می شد مشوق کسانی شد که هیچ شوق وذوقی جهت مطالعه نداشتند . می گویند

منصوری تاریخ را قلب کرده است . می گویند کتابهائی را تحت عنوان ترجمه منتشر نموده

که نوسنده خارجی ندارند . به این معنی که وی نویسنده این کتابها است نه مرنجم آنها .

باید بگویم استاد منصوری در هیچ یک از کتابهای خود نگفته است که مشغول نگارش تاریخ

است . اما در مورد نگارش رمان تاریخی باید به عرض برسانم خانم مارگارت میچل کتابی دارد

تحت عنوان بر باد رفته که در مورد جنگهای شمال وجنوب آمریکا است . این کتاب هم تاریخ

نیست بلکه یک رمان تاریخی است ، مثل دزیره و... صدها کتاب از این قبیل اما هیچ کس 

 تحت عنوان قلب کننده تاریخ نویسندگان این کتابها را مورد تعرض قرار نداده است . حتی

از برخی از این کتابها به عنوان شاهکار هم یاد شده واز مولفین چه در زمان حیات وچه ممات 

تجلیل به عمل آمده است .   در صورتی که دوستان تمایل داشته باشند این یحث ادامه خواهد داشت

 

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

بی تردید اگرافلاطون پایه گذار عارفان در جهان نباشد نامی ترین

عارف جهان هست . او معتقد بود جهانی که اینک تماشاگه ما

است سایه ای از یک جهان واقعی می باشد . وی در نظریه

جهان (مثل) خود می گوید ما سایه ای از حقیقت هستیم نه

خود حقیقت . ابراز این نظریه باعث شد نامی ترین شاگرد وی یعنی ارسطو

شدید ترین حملات را متوجه استاد نماید . نظرشما در این خصوص

چیست ؟ آیا شما انسان را سایه حقیقت میدانید ؟ یا اینکه انسان

را یک حقیقت غیر قابل انکار می پندارید ؟

نوشته شده در تاريخ شنبه 2 آذر 1398برچسب:, توسط بی امید |

به سهراب بگوئید ؟

چشمها را شستم

اماتیره و تار است 

هنوز عالم هستی

چشمانم باز دارند

هوای بد مستی

قیر گون است

از نگاه من دنیا

سیاه است هنوز

شیرو، ماست و پنیرو، این چیزا 

مبادا گناه ، سیاهی

ز عینکم باشد

پس رخصت بده

بشویم عینک سیاهم را

شاید سپید ببیند

   چشمانم فردا

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.